۱۳۸۹/۰۲/۲۰

می بارد

می بارد. هفته هاست که می بارد این باران غریب. گویی سخنی دارد. آری... می گرید. زمان و زمین می گریند. و من بی تابتر از گذشته می تابم. اندوهگین , دلزده , خون دیده , بوسه شکسته , مانده ام. . اشکی که تمامی ندارد. غم تنهایی من چه می کند؟ کجاست؟ احوالش چیست؟ هرکجا باشد امیدش اندوه مرا می شکند... صبح ها که بیدار می شوم دلم نمی آید حقیقت را باور کنم و شبها که وقت خواب است دلم می خواهد حقیقت را باور کنم. بودن و نبودن زمان میان دو خواب است. و بقیه اش غم و اندوه فراوان.

۱ نظر :

  1. اه كه چقدر اين روزها غريبم. چقدر دلم براي باراني تنگ شده كه بشويدم و بشويدم و بشويدم و...شايد رها شوم از اين غمي كه تمام وجودم را فرا گرفته است
    اميدوارم بتوانيم باز هم شادي را تجربه كنيم

    پاسخحذف