۱۳۸۸/۰۸/۰۵

انسانهای پیچیده

با کسی حرف میزدم. کسی که بسیار نزدیک است. جالب اینجاست که اعصاب آرامی ندارد. هر لحظه جریان درونش در حال تغییر و یا خواب و بیداریست. چشم میزند عوض میشود و آنگه فریاد می زند. خوانده ام افرادی که نمی خواهند حقیقت را بپذیرند زود تحاجمی میشوند و زود می گویند خسته شدم و دیگر هیچ. تجربه کردم انسانهایی که تا چیزی بر وفق مراد نمی شنوند از کوره ذهنشان در می روند مشکل روانی دارند. یک تجربه خوب دارم و آن اینست که اگر فردی چیزی بر خلاف خواسته شنید یا فهمید ولی عصبی نشد و خواست آرام چیزی را بپذیرد و یا از آن انتقاد کند بهترین انسانهاست

یک بی نواختی سر شار از کرختی بر وجود سایه انداخته بس ناگوار. به چپ می روم راست است و به راست می روم کج. هیچ سخنی بر ذهن رانش نمی کند و هیچ حرفی از دل برون نمی شود. نمیدانم از کی و چه موقع چنین بد هویت شدم. یاد روزهایی غم انگیز تر از اکنون امیدی کمرنگ در دل می فشارد. خستگی اگر آسان بود دوست داشتم خسته باشم تا فرتوت. من وجود افکارم و ذهنیاتم با مدرنیته گندیده. با سکولاریسمی کاملا مذهبی و مذهبی کاملا لا مذهب در گیرم. خون ناشنه شهید است یا نشانه جنایت. مرگ نشانه ارامش اس یا آشوب مردم؟ هیچگاه از بشر نمی شود توقه آن کرد که این باشد. روح مردم ترشیده فقط لبشان شیرین است. چرا باید حرف دل راه در خفا بگوییم؟ چرا هیچ کس برای خون خیانت نمی کند؟ ولی برای خیانت خون می ریزد؟

دوسدارم سرمه بزنم درو چشمهایم آنقدر که حلقه ای بسیار تیره دور چشمانم باشد و راه بیفتم در میان مردم همه را جادو کنم چشمهایشان را از حدقه بیرون آوردم و به جایش سی سی دی دیجیتال کار بگذارم تا درست ببینند. درست ثبت کنند.

بس عجیب است همه در تکاپویی شدیدند حال آنکه شدیتر از آن چیزی در حال خوردنشان است. عجیب است که هیچ نمی گویند. شعر من در قلبم جاریست و حرفم نمی آید

شادیهایمان بسیار مادی شده است. کودکی بودم بی پول عصرها در خیابان ها میگشتم و به بچه هاییی که در ماشین های جینگول نشسته و منظر والیدن هستند نگاه می کردم حسرت از دل برون می کاوید . چشماهخیره. روزها گذشتند و همه ارزوهایی که داشتم جلویم رزه رفتند ولی آن کودکی را حس نکردم دیگر. کاش یکی در کودکی مارا بزرگ می انگاشت. افکاری داشتیم

در خاطر دارم یک تلوزیون بزرگ دیده بودم آن روزها که تلوزیون تک رنک کوچکی داشتیم آنقدر علاقه داشتم بزرگترش را داشتیم که بهتر چشمانم تصاویر را احساس میکرد. روزها گذشت وبزرگترین تلوزیون موجود الان در خانه است ولی تا الان دو ساعت مداوم به تصویرش نگاه نکردم. علایق چقدر زود عوض میشوند

ولی یک چیز هنوز در من فرق نکرده. من هنوزم عاشق کتابم . من هنوزمعاشق مطالعه ام چیزی که هر روز بیشتر شد. من هنوزم امید دارم


۱۳۸۸/۰۷/۳۰

جنازه

زندگي يک جنازه بي هويت است که هرکس با نگاه به صورتش
عبرت خواهد کرد
فکر نارواخواهد کرد
دلش به حال جنازه خواهد سوخت
از مرگ خواهد ترسيد
حالش بهم خواهد خورد
و يا بي تفاوت رد خواهد شد

ولي افرادي هستند که زود علائم حياتي جنازه را بررسي خواهند کرد و در احيا زندگي او تلاش خواهند کرد
فقط اينان زندگی را درک می کنند
زيرا رودخانه بسيار خروشان اميد در اينان جاريست



پنجشنبه 30 مهر 88

۱۳۸۸/۰۷/۲۸

چکه

هوا سرد است
گرچه روحم قندیل بسته است
ولی از سرش می چکد
مرده ام من پیش ازاین
کنج تنت
برده ام من پیش ازین حالت را
کنج آغوشم
تنت را ارزانیم کن
تا بسازم قالبی از آن
که
زمستان نزدیک است
چکه هایم را جمع خواهم کرد
وتزریق خواهم کرد در تو
چه صفایی دارد
در زمستان
با گرمای تنت
ذوب شوم
تزریق شوم در تو

گایا

امروز روز پرکار و مشقت باری بود. صبح که بیدار شدم گفتم چه کنم؟ هر جارو نیگاه میکردم چیزی نمیدیدنم انگار چشمام کور شده. دیوارهای خونه انگار سد بتونی با ضخامت ده متره. یاد گذشته و رنج های کودکی افتادم. تا خواستم فکر کنم یادم اومد که باید از رخت خواب بیدار شم. کتاب بیگانه رو برای چندمین بار داشتم میخوندم امروز قسمت سوم از بخش دو رو میخوندم. واقعا برام زندگی حیرت انگیز بود به گوشیم نیگاه کردم چنتا تماس ناموفق داشتم که البته همگی از تهران بودن. گفتم مهم نیست اگر کسی کاری داشته باشه زنگ میزنه دوباره(اینروزها دیگه دوست ندارم گوشی داشته باشم) در هر صورت ظهر بود که یکی زنگ زد و گفت آقای فرهاد طوسی؟ گفتم بله بفرمایید. گفتن ما از پلیسراه تهران تماس میگیریم. گفتم بله خوب؟ امرتون؟ دیگه جواب ندادن و قطع کردن من واقعا موندم این یعنی چه؟

عصر رفتم باشگاه. داشتم پرس سینه میزدم که توی حرکت شیشم یاد دوستی افتادم. اصلا دیگه وزنه یادم رفت یهو وزنه افتاد رو سینم و داشتم خفه میشدم و صدام در نمیومد که یهو یکی به دادم رسید.
چن روزه میرم جلوی یه روسری فروشی روسری های ابریشمی رو نیگاه میکنم با خودم میگم چرا این روسری های خوشگل ابریشم فقط برای خانوماس؟ تصمیم دارم یدونه از این روسریای حریر بگیرم برای خودم دسمال کردن بکنم . یا همینجوری نیگر دارم








گایا



چند روزیه به فکر گایا افتادم (روح زمین) . به اعتقاد من زمین هم روح داره و نفس میکشه و زندس من طرفدار پرو پا قرص نظریه گایا هستم. امروز متوجه شدم در چهل سال اخیر حدود چهل درصد از یخهای قطب ها آب شده. این یک فاجعه است مردم توکیو ناراحتن که زیر آب خواهند رفت بسیاری از دانشمندان عقیده دارن تا سال 2020 تمام یخها آب خواهد شد. و زمین بسیار گرمتر خواهد شد. گذشته از اینها گازهای گلخانه ای تاثیرات بسیار مخربی روی لایه ازن داره و قضیه رو بغرنجتر میکنه. جالبه بدونید حدود 30 درصد از عوامل بزرگتر شدن لایه ازن مربوط میشه با گاو ها. چون گاوها هر لحظه به اصطلاح خودمون می گوزن و اینگوزش واقعا تاثیر مخربی روی لایه ازن داره. بسیاری از دانشمندان پیر پاتال هم عقیده دارن اصلا باید گاوداری ها بسته بشن تا چنین مشکلی دیگه وجود نداشته باشه





یونیسف




امروز نامه ای از یونیسف دریافت کردم که تمام فعالیت های یک سال اخیر رو گزارش داده بود. متوجه شدم مردم دنیا به غیر از ایران چقدر به یونیسف اعتقاد دارن. هر ثانیه سرمایه هنگفتی به حساب یونیسف واریز میشه. بسیار جالب بود. سهم ایران از این سرمایه حدود یک صدم درصد هم نیست

بیست و هفتم مهر هشتادوهشت

۱۳۸۸/۰۷/۲۵

نجوا

خداوندا اشکهایت که به حالمان ریختی اقیانوس و دریا شدند
من برای تو دو قطره اشک میریزم
احوال تو بدتر از من است
مارا به خاطر بدی هایی که در حقت کردیم ببخش
عظمتت را برایم نشان دادی
خداوندا چشمهایت را می بوسم
آغوشت آخرین پناه من است
نخواهم گذاشت حداقل به حال من بگریی

۱۳۸۸/۰۷/۲۲

چهارشنبه 22 مهر هشتادوهشت

همیشه روزهایی در زندگی برای ادم پیش میادکه براش اعجاب آوره امروز هم از اون روزهاس برام چندروزیه بدجوری به فلسفه علاقه پیدا کردم البته باید بگم علاقه داشتم ولی امروز دوباره توجهم بهش معطوف شد وقتی داشتم سخنان شوپنهاور رو میخوندم واقعا حس کردم چیز عجیبی دارهبهم میگه. حسته بودم گفتم برم طبقه پایین یهو به کتاب مقالاتی در باره دین از گئورگ زیمفل چشمم افتاد تا بازش کردم یکی دو ساعت وقتمو گرفت. هی فک میکردم چرا مارکس گفته دین افیون توده هاست. باور سخنان همه فلاسفه دشواره. شاید بعضی برای معروف شدن چیزهای بزرگی گفتن بعدا معلوم شده حرف کمی نگفتن. مثلا نیچه واقعا بلند پروازه یک جمله از نیچه رو هیچوقت فراموش نمیکنم که میگه خانه ات رادرست در دهانه آتشفشان بساز . واقعا جمله پر مغزیه برام. چنین شوری به آدم روحیه زندگی میده.
همینجوری دارم میخونم یهوسدای زنگ کوشیم به صدا در میاد شماره خیلی عجیبیه طوری که نمیتونم بفهمم چیه. تا گوشیرو بر میدارم دوستم احمد میگه سلام فرهاد خوبی؟ حالت چطوره؟ شوکه میشم از مونیخ بهم زنگ زده. یکم حرف میزنم بعد خانومش زما که خیلی خیلی خانم مهربون و فهمیده و دانشمندیه چند کلمه فارسی میگه واقعا برام جالبه. حس خوبی بهم دست داده که احمد هنوز به یادمه. مخصوصا خانومشه که هی میه دلمون برات تنگ شده. بعد از چن دقیقه خداحافظی میکنیم. نمیدونم چند ساله دیگه باهاش حرف خواهم زد.
بعد از حرف زدن میشینم رو صندلی میرم تو فکر با خودم میگم چرا اینقدر من تنهام چرا اینقدر من افسردم. چرا اینقدر دلنگم؟ چرا منی که همه فک میکنن خیلی موفقم و چیز حالیمه اینقدر پوچم؟ شاید همه ازم انتظارات خیلی بلندپروازانه ای دارن و شایدم غول خریت درونمه و داره مثل خوره منو میخوره

چهارشنبه 22 مهر هشتادوهشت


می خواهم بمیرم

خاک خورده ام
مرا به بخت خوش امید نیست
تو دیگر زمین را بیل نزن
بگذار تا صبح زیر سوز تاریکی بگندم
دست من سرد است و دگر حالی نیست
صبح بیدارم نکن
میخواهم بمیرم

۱۳۸۸/۰۷/۱۹

نمونه ای از روند تکامل الگوی دعا و مردم پروری دولت ما



پروردگارا مرا مادر یا پدر مقتولی قرار نده
پروردگارا مرا مادر یا پدر قاتلی مگردان
خداوندا مرا صبح ها زود بیدار کن
خدایا برایم پایداری در ایستادن بر صف نان عطا فرما
خدایا مرا مسافر راننده بی عرضه نگردان
خداوندا دوست دارم عرق نکنم
الهی مرا از چاقی نجات ده
بار الهی شبها را کمی طولانیتر گردان
خداوندا کامپیوتر مرا همیشه حفظ فرما
خدایا مرا رهبر ارکستر نگردان
خدایا کاری مکن کهدیگران عاشق من شوند در حالی که نمی دانم
خدایا رویش سبیلهایم را سریع گردان
خدایا برای پدرم پول زیاد و برای مادرم آرامشی بده
خدایا مرازود زود تشنه مگردان
خدایا به مهمانها بگو زود بروند خانه شان
پروردگارا زود زود مرا گشنه نگردان
الهی دوست دارم کمی هم درس بخوانم
پروردگارا آرزویی ندارم مرا آرزومند گردان
الهی توقع دیگران را از من کمتر بگردان
پروردگارا آب و برق و گاز را رایگان کن
خداوندا چنان رعد برقی بر س مخابرات فرد آور که چنین مردم را چپاول مکنند
خدایا عشق را برایم آسان کن
خداوندا بسیار پرتقال دوست میدارم
پروردگارا یک عدد دوربین کانن مارک یک ورژن 3 برایم بده
خدایا یک عدد پورشه 911 میخواهم
خدایا مراب به سفر بفرست
خدایا چرا آب نداریم
خدایا حالت چطوره؟
خدایا دیروز تو خونتون بودم
پروردگارا بیا بریم ماهیگیری
خداجون با خیلی گلی
خداجون عاشقتم
خدااااا داری جر میزنی؟
.
.
عزیزم به اون دست نزن تو دیگه خدا نیستی
ارزویی داری؟
بله دوسدارم خدا بشم

نوزدهم مهر هشتادوهشت

۱۳۸۸/۰۷/۱۸

ِیکبار

یک بار
یک باردیونه شدم
چشمان ت را دیدم 
در رخ گلها هر روز
روی زیبای تو را چیدم



یک بار
یک بار من آمدم
آمدم روی تو را دیدم
درشب هجران هر روز
خواب تو را ریدم



صد بار
صد بار کشتند مرا
آمدم ,باز تورا جستم
در مرگ تنم هر روز
روی تورا دیدم , خندیدم 



۱۳۸۸/۰۷/۱۳

بی خوابی

چند روزی هست که بیداریهام تکراری شده گویی دچار یه اینسومنیای پیشرفته شدم. خوره وجودم اذیتم میکنه. به هر کتابی دست میزنم یادم میاد که خوندمش. حرفها برای خودم جدید و برای دیگران تکراریه. لحظه ها رو شمردن سخته ولی گذشتن از زندگی آسون. هروقت به اوضاع این کشور در همه پیچیده نیگا میکنم به یاد آشوب ذهن خودم میفتم. کشت و کشتار قتل و جنایت فحشا و دورویی و درغ و انکار به خاطر چی؟ هرکسی چن لحظه به مرگ فکر کنه میبینه واقعا چرا باید اینقد سخت بگیره؟ چرا؟ بچه که بودم یواشکی زنگ درهارو میزدم و فرار میکردم. یبار زنگ زدم بعد از یک دقیقه یه پیرزن خیلی فرتوت بیرون اومد به سختی حرکت میکرد صدام کرد و یه سیب بهم داد گفت بیا بخور عزیزم بعد بهم گفت خوشحال باش چون وقتی به سن من برسی دیگه دیره من از اون زن واقعا زندگی یاد گرفتم و از اون به بعد دیگه زنگ درهارو نمی زدم.
الان هرچقد در گوش بعضیا فریاد بزنم نخواهند شنید چون اونا این حرفی رو که من درک کردم درک نمیکنن. زمان میگذره هرچه زودتر بفهمیم بازم دیره. دیرتر از زندگی چیزی نیست
همه ما آدما وقتی بیدار میشیم که دارن تو گور چالمون میکنن


۱۳۸۸/۰۷/۱۲

بیا



بیا چشمان من بین و تو تر کن
نوای آه من بشنو حذر کن
هوای مردم ناحق که دیدی
اگر خواهی مرا هم یادکی کن



فرهاد  -  دوازدهم مهر هشتادوهشت

۱۳۸۸/۰۷/۰۹

کشتنم زور است



خرمگس هم با دیدن من می سوزد
من سحر می بینم
که مردم به نمازند بی چون
و کنون در خوابند
هرکه دست نوازش بر دارد
خشم غمگین خودش می بیند
اشک یک گاو مجنون را می دوشند در این دیر مغان
در دل مرد مغان می بینم
که فردا نوبت بازار است
آفتاب می تابد و من می خوابم
من دنبال شبم
من بی تابم
من دنبال سحر
من می نالم
سنگ صبورم شده گلبرگ گل نیلوفر وحشی
من نگاهم می سوزد
دیده ام پر آب است
من دلم می سوزد
آه من دیوار صوتی جان و جهان می شکند
من مستم
تو که می دانی
چشم مردم ناکس شور است
تو که می دانی
مرگ من
طالعم شور است
من مستم
دیدنم رویایی
کشتنم زور است

نهم مهر هشتاد و هشت