۱۳۸۹/۰۵/۰۶

کودکی با خدا نشسته است

کودکی خسته است
کودکی گرسنه است
کودکی کنج جایی نشته است
کودکی غمگین
کودکی محکوم به مرگ
کودکی در خواب
کودکی بیدار
کودکی با خدا نشسته است

...

به یاد خدایان کوچک باشیم 

۱۳۸۹/۰۵/۰۱

سخنی که می گویم از ته دل است
اگرچه شاید شعر نیست
حرفم را
شعرم را به خاطر بسپار
زندگی نامه ام اهمیتی ندارد

۱۳۸۹/۰۴/۲۳

تو سکس دوسنداری و ازش متنفری




امروز دعوای سختی کردم اونم با یک گربه که همه جامو چنگ انداخت و انگشتمو گاز گرفته بود و ول نمیکرد. بعد از چندین دقیقه گربه با مشت بیهوش شد. در هرصورت همه بهم گفتن باید بری انستیتو پاستور ولی دکتر گفت چیزی نیست و تو گزاز زدی پس مشکلی پیش نمیاد.در هر صورت یاد کودکی و آزار گربه ها افتادم و با خودم گفتم چرا اونهمه حیوانات رو اذیت میکردم. در هر صورت بگذریم از این ماجرا. ماجرای اصلی اینه که چندروزه کل تبریز تعطیله و همه در اعتصابند به خاطر قانون مالیات و یارانه و اینجور چیزها. ملت سرگردان و دولت بی خیال که فقط به فکر خودشه. برگردیم به ماجرای گربه هه میدونید الان همه تو فیسبوک بهم میگن سارس میگیری. نمیدونم هار میشی و یا گزاز میگیری. فکرشو بکن؟! در هر صورت بگذریم. امروز داشتم یه آبرنگ میکشیدم که برام خیلی جالب شد. تا حالا اینجوری برام جذاب نبود.
فکرشو بکنید شما سالها در مورد هنر تحقیق کردین و کتاب خوندین و ممارست و تلاش و فلان. و چنتا نقاشی میکشید بعد از اینکه چن نفر به اصطلاح خودشون دیندار نقاشیاتونو میبینن و بهت میکن نقاشیات کثیف و تنفرآوره. جالبه نه؟ از این بگذریم. فکرشو بکنید کسی که میگه شمارو میخاد بگه چون تو فلان چیزو زیاد دوست داری من نمیتونم تحمل کنم. جالب اینجاست که خودش هم مثل شما باشه. ها ها... فکر کن! آدم دوسداره شاخ کرگدن در بیاره. مگر انسانها باید همه باهم برابر و مشابه باشند؟ مگه میشه کسی بخاد طرفش خودشو عوض کنه؟ یاد حکایت مسلمانی افتادم که رفت و مسیحی شد کشیش آب مقدش رو ریخت روش و گفت تو کافر و مسلمان نیستی بلکه مسیحی هستی و غسل تعمید داد. بعد از ماهها توی حیاط پشت کلیسا توی ماه رمضون مسیحی(ماهی که مسیحیا گوشت نمیخورن و اسمش روزه اس) هر روز یک مرغ گم میشد. پیگیری انجام شد فهمیدن اون آقای مسلمون که مسیحی شده مرغ رو میدزده و آب مقدس میریزه روش میگه تو مرغ نیسی و کدو هستی بعد کبابش میکنه و میخوره.... فکرشو بکن! یعنی من عاشق مسلمونا و دین اسلامم. برای همه چی راه گریزی داریم. چرا اینارو گفتم؟ منظور داشتم. حالا شما بیاید آب زمزم رو من بریزید و بگید تو سکس دوسنداری و ازش متنفری و هی ادامش بدین. شاید جواب داد
سیبی به دستم داد
من متعجب بودم
گفت بخور
من مشغول خوردن بودم
و او پوسید