۱۳۸۵/۱۱/۱۵

خر خاکی

دنیا همگان را بلعید. ما دیوانه وار منتظر چه هستیم؟ هر لفظی بود ادا کردیم و هر گفته ای بود رسوا شد . دیده بی منتی که از گذشته در فرار است و از آینده بیمناک به چه درد آید؟ هرکسی که سخن بر می گشاید از گوشه اندیشه خود می نالد و کسانی که بیش از هر کسی میدانند خود از درون خود شاید نمی دانند . مردم از قافله دور مانده در آغوش مادرند و چه کس می داند کدامین روز خواهد مرد؟ زنی که پیر و فرتوت است به چه می اندیشد و مردی که روزگار پر فرازو نشیبی داشته چه کرده؟ کمی فکر هر کس را که به تفکر علاقه مند است دگرگون خواهد ساخت. مرغی که پرورش می یابد برای خوردن است و انسانی که پرورش می یادبد برای چه؟ اگر تاملی کنیم دیده از اشک لبریزخواهد شد. چرا که هر انسانی شایسته پرورش نیست و آنان که شایسته اند پرورش نمی یابند ولیکن مرغان بی زبان از هر نوع و جنسی که باشند می تراوند و میمیرند. چه فکری باید از دیدن خر خاکی در زیر گلیم کرد؟ آیا چنین نیست که خود باعث ایجادش بوده ایم؟ آیا چنین نیست که خود برای خود می کاهیم و می افزاییم؟ چه کسی میداند که اگر اندکی دست به دهانش برسد خود را نخواهد باخت؟ و یا چه روز گار مرگ آفرینی است که بدانیم زندگی چنین که فکرش را می کردیم نیست. مردم از بادیه گریزان سر به کجا می زنند؟ و زندگی خود تباه می کنند؟ چه کسی می داند که سحر از شب جداست؟هر چه خواهیم از نابکاری نیست. شاید تمنای به حقیقت پیوستن است و کار راحتی افکار آنکه بی تاب است از دوران. هر آنکه شخم زد بذرش به بار نشست
وکدامین فکر پلید در انتظار ورود در ذهن پوچ مرد بی کار نیست؟

هیچ نظری موجود نیست :

ارسال یک نظر