۱۳۹۱/۰۹/۱۶

۱۳۹۱/۰۳/۲۵

مادرم بو نمی داند

تابستان سوزناکی است
آبی خنک در دستم
بعد از کار سخت
با لباس کثیفم
نشسته ام روی کاناپه
مادرم سخن از روز می گوید
و نهاری آماده می کند
و بوی بد عرق که اذیت می کند


...می گویم عرق بوی بدی دارد
لبخند می زند...

مادرم بو نمی داند.

۱۳۹۱/۰۲/۲۶

من تو را آسان نیاوردم به دست

من تورا آسان نیاوردم به دست

دستها را با سیاهی
با سفیدی
آمیختم
بازهم
بوی تو در آنهاست

من تورا آسان نیاوردم به دست

دستها را با سنگ
با خون
آمیختم
باز هم
نای تو در آنهاست

من تورا آسان نیاوردم به دست
من تو را با دستان خودم به دست آوردم

۱۳۹۱/۰۲/۰۳

سعادت

خداوندا عشق را از من نگیر و نیز سلامتی را.
 سعادت و شادکامی را ارزانی دار و مرا یاری ده تا آنها را در جاه و مال جستجو نکنم.
خداوندا روحم و روانم را به تو می سپارم و همچنین دلم را.
خداوندا عشق درونم را همیشه شعله ور و آتشین نگه دار که هرچه دارم و خواهم داشت از آن است.

                               به امید تو ای تنها قدرت بی منت و بی انتها