۱۳۸۵/۱۱/۲۴

روزگار خراب

امروز بیست و چهارم بهمن سال یکهزارو سیصد و هشتاد و پنج است. روزگار غریبی است. از هرچه بنویسیم تمامی ندارد و از هر چه بگوییم شنوایی نیست هر گاه که توانایان را توانایی بود نتوانستند بگویند اکنون که توان از دست مردم در فرار است چگونه خواهند دادخواهی کرد؟ حتی اگر بخواهند که چنین حماسه ای را برپا کنند باید از همه چیز دل بشویند و جان بر کف آغاز ره کنند. همان رستم دستان که در دوران خود اهل قدرت و بازو بود اکنون با یک گلوله ناچیز به درک واصل خواهد شد. ذهن کسی که خلاق است دژی مستحکم برای تن خود فراهم آورده است. اکنون زور و بازو به کار نمی آید. عصر سیاست تفکر بر پاست عصری که دانه درشتان سر کیسه نمیگذارند ریز تران نفس بکشند و شاید آن زیر له شوند. مردم از خودی خود ,بی خود و از روی دگری در شرم اند. مردم از پیران در سخره و از جوانان در تعجبند و در این میان از خود غافلند و خود را نه جوان می دانند و نه پیر فر توت, پس اینان چه هستند؟ یاد باد دل مردانی که همه را دیدند و خود را ندیدند. سر سبزی افکار از آبکاری نطفه جنینی است نه از خوبی افکار و کودکی که اکنون شیر بیشه حق است در کودکی عیار نجابت زیادی داشته و هر روز که می گذرد بر نور شمع خانه محبوب می افزاید ولیکن ما لامپ هزاری روشن می کنیم و آن بدبخت مایوس می شود از پیشرفت. جوانی را که می خواهد به آینده امیدوار شود مایوس میکنیم و آنی را که در حقیقت تهی از علم و بزرگی ذات است به بالا می کشانیم زیر او به گفته مردم عام پولش از پارو نه بل از بیل مکانیکی بالا می رود. پس آن جوانی که همه چیز می داند چه؟ نباید تقصیر روشن کرد زیرا چنین جوانانی کم نبودند که حق خود اعمال کردند و لیکن بقیه چه خواهند کرد؟ چرا هیچ کس نمی خواهد به آزادی افکار بیاندیشد؟ دختران و پسران جوانی که در خیابان قدم بر میدارند نشان از ذات درونی خود دارند و آن جلب توجه دیگران است. چنین جوانانی مستحق ناسزا نیستند چرا که اگر همه حقیقت طلب باشند زندگی و بشریت معنا نخواهد داشت و جوانی که هر روز طرزی در لباس بر خود اعمال میکند و روی چهره می آراید نه میمون است و نه دیوانه. او چون راهی برای نشان دادن خودن نیافته و چون فلسفه ذاتی خود را نمیشناسد برای این که بگوید من نیز انسانم به چنین کاری دست می زند. ولیکن همه جوانان جهان چنینند و هیچ هیک از اینان دلیل بر گناهکاری نیست. ذات حقیقت جویی جوانان باید بیدار شود ولو با افشاگری ولی باید دانست بیداری جوانان برای افرادی گران تمام خواهد شد. با نگاهی به تاریخ خواهیم فهمید که جوانان امروزی هزاران بار از جوانان دیروز جنگجوتر و حقیقت جوترند. ولیکن دشمنان افکار جوان را به اعمالی مشغول خواهند کرد تا بیداری اینان را اندکی به تعویق بیاندازند. برگردیم به زندگی و بگوییم هیچ گاه کسی در طلب حقیقت نیست جز آانان که با افتادن سیب از درخت به تفکر آیند و دیگرانی که چیزی جز خوردن سیب فکری ندارند پایمال خواهند شد و در معرض نابودی اند. انتخاب طبیعی تنها برای اصلاح نژاد طبیعی و باقی ماندن اصلح نیست. انتخاب طبیعی برای باقی ماندن افکار ناب و از بین رفتن افکار زشت است. باید دانست آنان که در راه حقیقت جویی قدم نگذارند محکوم به نابودی اند و آنان که این راه رفتند اگر چه کشته شدند و یا محکوم به فنای اجباری شدند اما همیشه زنده و در خاطره ها جاویدانند
درود بر آنان که در راه حقیقت و انسانیت شهید شدند

۱۳۸۵/۱۱/۱۵

خر خاکی

دنیا همگان را بلعید. ما دیوانه وار منتظر چه هستیم؟ هر لفظی بود ادا کردیم و هر گفته ای بود رسوا شد . دیده بی منتی که از گذشته در فرار است و از آینده بیمناک به چه درد آید؟ هرکسی که سخن بر می گشاید از گوشه اندیشه خود می نالد و کسانی که بیش از هر کسی میدانند خود از درون خود شاید نمی دانند . مردم از قافله دور مانده در آغوش مادرند و چه کس می داند کدامین روز خواهد مرد؟ زنی که پیر و فرتوت است به چه می اندیشد و مردی که روزگار پر فرازو نشیبی داشته چه کرده؟ کمی فکر هر کس را که به تفکر علاقه مند است دگرگون خواهد ساخت. مرغی که پرورش می یابد برای خوردن است و انسانی که پرورش می یادبد برای چه؟ اگر تاملی کنیم دیده از اشک لبریزخواهد شد. چرا که هر انسانی شایسته پرورش نیست و آنان که شایسته اند پرورش نمی یابند ولیکن مرغان بی زبان از هر نوع و جنسی که باشند می تراوند و میمیرند. چه فکری باید از دیدن خر خاکی در زیر گلیم کرد؟ آیا چنین نیست که خود باعث ایجادش بوده ایم؟ آیا چنین نیست که خود برای خود می کاهیم و می افزاییم؟ چه کسی میداند که اگر اندکی دست به دهانش برسد خود را نخواهد باخت؟ و یا چه روز گار مرگ آفرینی است که بدانیم زندگی چنین که فکرش را می کردیم نیست. مردم از بادیه گریزان سر به کجا می زنند؟ و زندگی خود تباه می کنند؟ چه کسی می داند که سحر از شب جداست؟هر چه خواهیم از نابکاری نیست. شاید تمنای به حقیقت پیوستن است و کار راحتی افکار آنکه بی تاب است از دوران. هر آنکه شخم زد بذرش به بار نشست
وکدامین فکر پلید در انتظار ورود در ذهن پوچ مرد بی کار نیست؟