خاکی که از آن زاده شدم خاک پاکی بود که این روزها به سموم خطرناکی آلوده است. توان هیچ درد و دلی نیست. باید نظاره کرد خشم و خون و نامردی را.
روز میلاد همیشه غم انگیز است و درد آلود. هیچ دردی برای من بدتر از درد بی دردی نیست. ماتم خواهم گرفت. هیچ کوهی برایم عظمت نداردمگر آنکه کوهپایه اش سنگریزه داشته باشد چرا که نشان میدهد خرد شده است. چنان عظمتی اگر متواضع از خرد شدگی خویش است و هیچ نمی گوید پس من باید لال شوم و هیچ نگویم
اما...
اما صحنه هایی در زندگی دیده می شود که روح سرد هر نامردی را هم شاید به درد آورد. چگونه تولد بگیرم وقتی کودکی را اینگونه می بینم.
تولد من روزی است که توان یاری حداقل هزاران کودک مثل این کودک بی نوا را داشته باشم. دوست دارم آغوش گرمم را برای چنین وجودهای مقدسی باز کنم. اشک اگر باید ریخت این کودکان را قبل از آن باید بوسید. چه کشوری است که به حقوق اتمی پا می فشارد و کوچکترین حقوق بشری را له می کند.
آیا حق مسلم این کودک آرامش نیست؟
آیا حق او تحصیل در آرامش و خوشحالی نیست؟
ننگت باد ای مردی که از حق اتمی دم میزنی
ننگت باد
. . . . . . . . .
بیست و هفتم آذر هشتاد و هشت
هیچ نظری موجود نیست :
ارسال یک نظر