۱۳۸۸/۱۰/۰۵

امید



چقدر بده بفهمی اشتباهاتی که کردی جبرانپذیر نیست. چقدر بدتره وقتی بفهمی دیگه کاری نمیتونی بکنی. انگار توی یک زندانی که هیچ دری نداره و تا کیلومترها هیچ جانداری وجود نداره. آدم چه باید بکنه؟ واقعا سخت و دهشتناکه وقتی ببینی هیچ راه پس و پیشی نداری. به کی التماس بکنی؟ حرفتو به کی بگی. واقعا سخته. البته باید قبول کرد که خودم مسبب چنین موقعیتی بودم. از قدیم گفتن از ماست که بر ماست.
وقتی آدم میبینه کاری کرده که هیشکی نمیتونه ببخشتش آرزوی مرگ میکنه. خوب این طبیعیه. البته اگر این اشتباهاتی که کردم از روی خواسته درون بود الان این پست رو نمیزدم , ولی من هیچ قصد وغرضی از اشتباهاتم تو زندگی نداشتم. بچگی کردم. نفهمیدم. کاش برای جبران اشتباهات گذشته راهی باشه...

یه عنصر قوی همیشه هست که نمیذاره چراغ شب تنهایی خاموش بشه اونم امیده


/ / / / /

* عکس بالایی رو تازه گرفتم. بی ربط به نوشته بالا نیست

هیچ نظری موجود نیست :

ارسال یک نظر