۱۳۸۹/۰۳/۱۷

صاحب انگشتر لعل بدخشانی

صاحب انگشتر لعل بدخشانی
شاعر شعر قشنگ زندگانی
صاحب زخم دلم , رنجیده ام
عاشقم ,عشقم , جفاها دیده ام
روح ننگین تعصبها کشید
عاقبت دل را به اندوهی مدید
دلم بیمار, دلم بیمارو غمگین است
تو ام بی تاب , توام بی تاب و دلگیر است
خون رگها در لبم اندود شد
گرم شد, سرخ شد , اندوه شد
گونه ات را نه, جستجویم یک لب است
لب که نه , درد من آسودن است
روح من در قلب آمنت محبوس شد
قلب تو با قلب من ممزوج شد
روزها , سال و سالها قرن شد
نوک سوزن از غم من کم نشد
کم نشد , کم نشد , عاقبت مشهود شد
زین سببها نام من فرهاد شد
نام من فرهاد , طالعم فرهاد نیست
جام من زرین, رمل من جمشید نیست
.
.
.
شانزدهم خرداد هشتاد و نه

۱ نظر :

  1. خیلی قشنگ بود . یکی از زیباترین و بهترین شعرهایی بود که ازت شنیدم فرهاد جان.

    پاسخحذف