۱۳۸۸/۱۰/۲۰

من از -من- بیذارم تا -ما- هست

آب سیب دوست ندارم. من از آب ,سیب خواهم گرفت. من از باد نفس خواهم خواست. هوا خوب نیست. من از تلخی , مزه شیرینی را خواهم پرسید و از شیرینی تلخی را. من از چشمها دیدن نخواهم خواست , از خواستن دیده خواهم جست. من از اشک خنده خواهم طلبید. من از خنده نخواهم پرسید چیست اشک؟ من از کودکان بزرگی خواهم آموخت و از بزرگان کودکی. من از کودکان راستی میبینم و از بزرگان کژی. من از خون ,خان نمیخواهم .من از خان ,خون می دهم. گسترده خانی دارم فراختر از برزخ. من از فراخی ام جان میدهم و از جانم هیچ نمی خواهم. من مرگ را نمیخواهم , مرگ مرا می خواهد. هیچ گفته ای ندارم جز گفته ای که بمالم. من از سخن بیذارم تا چشم است. من از چشم بیذارم تا عشق است. من از من بیذارم تا ما هست...

هیچ نظری موجود نیست :

ارسال یک نظر