۱۳۸۸/۰۹/۰۴

جایی برای تغییر


همیشه دیر است و همیشه تاریک. شایدلحظه ای چشمک بزنی پس باید گوش به زنگ باشم تا دیر نشود. تاریکی همیشه با ماست. دوست نداشتم برای بهانه حرف بزنم و برای خشنودی چیزی بنویسم. نوشته های من پر است از پوچی و زوال کلمات. همیشه یک نوع ماست مالی و چرت گویی در سخنانم چیز دیگری بیش نیست. دیدن لحظه های پس از باران یا لحظه های پس اززمین لرزه و لحظه پس از مرگ یک نوع رویاست. هیچ رویایی بی دلیل بر ذهن انسان نمی آید. و هیچ ذهنی بی دلیل رویایی نمی شود. فلسفه همیشه مرگبار است و مرگبارتر از زندگی , زندگیست.

هیچگاه توان رویارویی با مشکلات را نداشتم. همیشه دوست داشتم امن وامان باشد. و اگر بر مشکلی بر خوردمعاجز می شدم و یاشانه خالی می کردم. چنین کوشیدن بی تردید عین بی عاریست که طلب راحتی را اکنون بکنی و طلب مغفرت برای فردا . سوختن ونامحربانی دیدن. کاشتن و درو نکردن.همه نشان از فرتوتی ذهن من دارد.

چندروزیست دردعجیبی در پس گردن دارم. درد که می آید و می رود. درد که با من است و می گوید که ارزش سلامتی هیچ قدری ندارد.

افکار انبوهی دارم که همه در بنبست به ذهن یک انسان خطور می کند. تنهایی نعمتی استکهمن همیشه از آن بر خوردارم. شکر. ولی غم آزاری است که همیشه از بی خاصیتی خودم کشیده ام. توان جمع محبت در من نیست


*****






مثل همیشه امروز راه همیشگی تا کتابفروشی را پیمودم .انتشارات شایسته شلوغ بود. پاتوق من جلوی قفسه فلسفه و رمان و تاریخ است. مثل همیشه در کتابخانه را باز کردم و درست رفتم جایی که همیشه میروم. دیگر همه مرا میشناسند و میدانند دو روز یکبار برای خرید کتاب آنجاهستم. امروز چشمم به قفسه بود.در جستجوی کتابی بودم که اختلال درونم. پیچیدگی افکارم و غم در خون خفته ام را التیام بخشد. ولی هیچ نبود. چشمانم میگشت. صاحب مغازه دیر کردنم را متوجه شد.چون زود انتخاب میکردم. جلوتر امد. گفت بگذار اینبار من پیشنهاد بدهم. من حرفی نمی زدم. گفت این چطور است؟ (گرگ بیابان) شوکه شدم واقعا دنبال چنین کتاب عمیقی بودم....

نفس عمیقی کشیدم و از کتابخانه خارج شدم.کتاب در دستم بود.هرقدر که می خواندم مجذوب میشدم.انگار خود منم درون کتاب. باید بیش از این به کتابهای هرمان هسه توجه میکردم.

در هر صورت متاسفم برای خودم که زوال سالهای زندگی را می بینم و عبرت نمیگیرم. البته شاید عبرت میگیرم ولی در کل باید گفت زندگی مکتب ذهنی , و درونمایه انسان , همان است که روز تولد بود.خواستنی هم اگر برای تغییر باشد از کودکی درون فردبوده و باید تغییر میکرده است ; چون جایی برای تغییرداشته است.

هیچ نظری موجود نیست :

ارسال یک نظر