اندوهم من
عطشم من
بر گردن زنی که محکوم به اعدام است
هیاهوی جنگم
تفنگم من
بر دست سربازی که انسانیتت را هجی نکرده
من یک تیرم
سرگردان و غریب
در شهر سوخته
که هیچ اختیار از خود ندارم
بر گلوی کودکی خواهم نشست
نفرینم من
نفرینی از ته قلبم
به کسانی که جهان را معرکه خود کردند
عطشم من
بر گردن زنی که محکوم به اعدام است
هیاهوی جنگم
تفنگم من
بر دست سربازی که انسانیتت را هجی نکرده
من یک تیرم
سرگردان و غریب
در شهر سوخته
که هیچ اختیار از خود ندارم
بر گلوی کودکی خواهم نشست
نفرینم من
نفرینی از ته قلبم
به کسانی که جهان را معرکه خود کردند
اندوه، اوج می گيرد
پاسخحذفاندوه، افول می كند
و زندگی
در سايه افت و خيزی چنين
معنی می شود .
بی اندوه
نه تولدی، نه سقفی
هيچ اتفاقی نيست
و ما مجبوريم لحاظش كنيم .
فريادی از پسين دل
هيچ كمكی به هيچ عشقی نخواهد كرد
حتی به رختخوابی نرم
دور از طاعون زده ای
و نه حتی به فاتحی كه جنگ را
يكسره برده باشد