بازهم روز قربان فرا رسید. من نمیدونم چرا اسمش عیده؟ ( عید سلاخیه حیوانات). در هر صورت رسم و رسوم قدیمیه و تابو شکنی بسیار خطرناک. من واقعا تو روش زندگی بشر موندم. چطوری اینجوری گوشت و پوست جاندار دیگه رو تیکه پاره کردن و خوردن شده عید. اگر نیاز بود , برای گرسنگی بود خوب حالا یه توجیهی داشت. ولی اینجوری برام قابل قبول نیست.
ما هم مثل بقیه یه گاوی رو کشتیم. البته من سر بریدنشو سلاخیشو ندیدم. بعد از اتمام تمام مراحل سلاخی بابا گفت برای دل و روده و چیزهای اضافیش باید فکری بکنیم. قرار شد بریم بیرون از شهر یه جایی دفن کنیم. من گفتم حالا بهتره بریم نزدیک بابا باغی( اقامتگاه جذامیان آذربایجان) و البته رفتیم .اونجااین روده و چیزهای اضافیشو دفع کردیم. تو راه برگشت دیدم رودخونه مهران رود قرمز شده. واقعا جهنمی بود به جای آب خون جریان داشت. کشت و کشتاری بود توشهر که نگو. خونشون رودخونه رو قرمز کرده بود. در هر صورت برگشتیم خونه. حیونه تیکه پاره بین همه تقیسم شد. یه گاو صبح شنگول بود عصر وجود خارجی نداشت .هر قسمتش یه جایی از شهر رفت. داداشم اون دوتا چیزشو برداشت و در رفت گفت مال منه. کلی سرشون بحث بود( سر اون دوتا چیز). کله رو یکی برد. مغزشو بابام برداشت. پاچه هاش هم الان تو یخچاله. آخر سر دادشم مهدی یه حرف جالب زد. گفت:
اگه به گاو بمب اتم میزدی اینقد تیکه پاره نمیشد. واقعا حرفش معنا دار بود.
------------
پیونشت
اول اینکه اون عکس اولی همون گاوه که گفتم وایشون آقا مورتوض سلاخ همیشگیه و اونجا زیر زمینه.
دوم اینکه منم مثل بقیه فواید خیلی خیلی موثر پینوشت رو درک کردم و از این ابذار جدید ومتمدنانه از این به بعد استفاده میکنم.
هیچ نظری موجود نیست :
ارسال یک نظر