تابستان سوزناکی است
آبی خنک در دستم
بعد از کار سخت
با لباس کثیفم
نشسته ام روی کاناپه
مادرم سخن از روز می گوید
و نهاری آماده می کند
و بوی بد عرق که اذیت می کند
...می گویم عرق بوی بدی دارد
لبخند می زند...
مادرم بو نمی داند.
آبی خنک در دستم
بعد از کار سخت
با لباس کثیفم
نشسته ام روی کاناپه
مادرم سخن از روز می گوید
و نهاری آماده می کند
و بوی بد عرق که اذیت می کند
...می گویم عرق بوی بدی دارد
لبخند می زند...
مادرم بو نمی داند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر