۱۳۹۱/۰۳/۲۵

مادرم بو نمی داند

تابستان سوزناکی است
آبی خنک در دستم
بعد از کار سخت
با لباس کثیفم
نشسته ام روی کاناپه
مادرم سخن از روز می گوید
و نهاری آماده می کند
و بوی بد عرق که اذیت می کند


...می گویم عرق بوی بدی دارد
لبخند می زند...

مادرم بو نمی داند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر